- خانه بن(نَ بُ)
نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهای خود این نقطه را درجزء نام یک عده کوه ذکر می کند. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمه فارسی ص 204)
معنی خانه بن - جستجوی لغت در جدول جو
- خانه بن
مرتعی در اطراف تنکابن، حیاط –جلوی خانه، فضای بعد از حیاط خانه، خارج از محدوده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در علم نجوم کنایه از برج میزان، برای مثال سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانۀ باد اختیار (خاقانی - ۱۸۳)
خانمان سوز، برای مثال خرابت کند شاهد خانه کن / برو خانه آباد گردان به زن (سعدی۱ - ۱۶۵)
(بَ اَ تَ / تِ)
لغت نامه دهخدا
کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 365). قمارباز. (انجمن آرای ناصری)
(نَ / نِ بَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بناجو بخش بناب مراغه، واقع در4هزارگزی جنوب بناب و یکهزار گزی باختر راه ارابه روبناب به میاندوآب. ناحیه ای است واقع در جلگه، باتلاقی، معتدل و مالاریایی، دارای 1112 تن سکنۀ شیعی مذهب و ترک زبان. این ده از رود خانه صوفی چای و چاه مشروب میشود. محصولات آن غلات و کشمش و بادام و حبوبات است واهالی آن با کشاورزی گذران میکنند. و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بفاصله 3/5 هزارگزی بنام خانه برق جدید و قدیم تشکیل یافته و سکنۀ خانه برق قدیم 651 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187)
(بَ اَ تَ)
لغت نامه دهخدا
غارت کردن. دزدی کردن. (آنندراج) :
خانه صاحبنظران میبری
پردۀ صاحبنظران می دری.
سعدی (از آنندراج)
خانه صاحبنظران میبری
پردۀ صاحبنظران می دری.
سعدی (از آنندراج)
(نَ / نِ)
لغت نامه دهخدا
جامه ای که در خانه بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). قماشی که آنرا غلامان و خانه زادان بافته باشند. چنانکه در اصفهان چیزهای کار غلامان شهرت و امتیاز دارند. (از آنندراج) :
ز کتان و متقالی خانه باف
زده کوهۀ کوهه چون کوه قاف.
نظامی
ز کتان و متقالی خانه باف
زده کوهۀ کوهه چون کوه قاف.
نظامی
(نَ/ نِ یِ)
لغت نامه دهخدا
بادگیر. عمارت تابستانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادخانه، مثلثۀ هوایی یعنی برج جوزا و میزان و دلو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (شرفنامۀ منیری) ، کنایه از برج میزان است که بعقیدۀ منجمین از بروج هوایی است و رسیدن شمس در برج میزان اعتدال خریفی است:
سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.
خاقانی
سنبلۀ چرخ را خرمن شادی بسوخت
کآتش خورشید کرد خانه باد اختیار.
خاقانی
(مَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کامفیروز بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 54 هزارگزی شمال خاوری اردکان و کنار راه فرعی پل خان به خانی من. این ناحیه در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی و دارای 812 تن سکنه است که شیعی مذهب و به فارسی لهجۀ لری سخن میگویند. ده خانی من از رود خانه کر مشروب میشود و محصولش غلات و برنج است. شغل اهالی کشاورزی و راهش فرعی و بدانجا یک دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
(نِ گُ)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است بفاصله 29500 گزی جنوب غربی قلات غلزائی ولایت قندهار، بین خط 66 درجه و 44 دقیقه و 30 ثانیۀ طول شرقی و خط 32 درجه و 3 دقیقه و 54 ثانیۀ عرض شمالی. (از قاموس جغرافیای افغانستان ج 2)
(نَ / نِ یِ گُ)
لغت نامه دهخدا
غنچۀ گل، گل:
گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت
روزی که رنگ خانه گل را بهار ریخت.
دانش (از آنندراج).
، گلخانه. جایی که در آنجا گل بعمل می آورند
گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت
روزی که رنگ خانه گل را بهار ریخت.
دانش (از آنندراج).
، گلخانه. جایی که در آنجا گل بعمل می آورند
(نِ کِ)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است کنار راه شیراز به جهرم میان مهارلو و کمال آباد در چهل و نه هزار و پانصدگزی شیراز
(بَ تَ / تِ)
لغت نامه دهخدا
مخفف خانه نشین است، خاتون خانه. خانم خانه:
تاجری دریا و خشکی میرود
آن بمهر خانه شینی میرود.
مولوی (مثنوی)
تاجری دریا و خشکی میرود
آن بمهر خانه شینی میرود.
مولوی (مثنوی)
(نَ / نِ بَ رِ)
لغت نامه دهخدا
کنایه از برج حمل است. (انجمن آرای ناصری) :
شرف شمس به خانه بره نیست
شرف شمس به واو قسم است.
خاقانی (از انجمن آرای ناصری)
شرف شمس به خانه بره نیست
شرف شمس به واو قسم است.
خاقانی (از انجمن آرای ناصری)
(صَ / صِ)
لغت نامه دهخدا
بزرگ. بزرگوار. لقبی از القاب ترکان است و در دورۀ قاجاریه نیز بوده و آن مرکب از خاصۀ عربی و بک ترکی است:
آنکه گرفت دست تو خاصه بک زمان بود.
مولوی (غزلیات).
بادۀ خاص درفکن خاصه بک خدا توئی.
مولوی (غزلیات)
آنکه گرفت دست تو خاصه بک زمان بود.
مولوی (غزلیات).
بادۀ خاص درفکن خاصه بک خدا توئی.
مولوی (غزلیات)
(بِ بِ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فندرسک بخش رامیان شهرستان گرگان. واقع در 24 هزارگزی باختر رامیان وشمال شوسۀ رامیان به گرگان. ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای مناطق معتدل و مالاریایی. دارای 270 تن سکنه که فارسی زبان و شیعه مذهبند. آب آنجا از رودخانه و قنات و محصول آن برنج و غلات و توتون و سیگار ولبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و پارچۀ ابریشمی و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به خان به بین شود
(نَ / نِ یِ زَ)
لغت نامه دهخدا
خانه متعلق بزوجه. خانه از آن زن. چون: فلانی در خانه زن خود زندگی میکند و از خودش خانه ای ندارد
(بَ اَ تَ /تِ)
لغت نامه دهخدا
برندۀ اثاث خانه. ربایندۀ اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران:
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه را بالا همی جست.
نظامی.
من بسختی ب خانه دگران
خانه من بدست خانه بران.
نظامی.
گر سه حمال کارگر داری
چار جمال خانه برداری.
نظامی.
نقطه گه خانه رحمت تویی
خانه بر نقطۀ زحمت تویی.
نظامی
چو دزد خانه بر کالا همی جست
سریر شاه را بالا همی جست.
نظامی.
من بسختی ب خانه دگران
خانه من بدست خانه بران.
نظامی.
گر سه حمال کارگر داری
چار جمال خانه برداری.
نظامی.
نقطه گه خانه رحمت تویی
خانه بر نقطۀ زحمت تویی.
نظامی
(نَ / نِ بَ)
لغت نامه دهخدا
عمل خانه بستن در نرد. رجوع به خانه بستن شود، عمل جدول بندی کردن بخانه. چیزی را به وسیلۀ جدول بندی کردن بصورت خانه خانه در آوردن
جادوگری که دانه ارزن و جو را بزعفران زرد کند و افسونی بر آن خواند و بر کسی که خواهند بزنند تا تا مقصودی که خواهند بر آید جوزن
